شطرنج «هسته زندگی» الکساندر آلِخین را تشکیل می داد
قرن بیستم – دوران تکان ها و فجایع و تغییرات بنیادی اجتماعی بود. این دوران قهرمانان و شخصیت های دولتی و اجتماعی و انسانهای کبیری را خلق کرد. در باره فراز و نشیب ها و لحظات سعادت بار و تراژدی های شخصی و دوستی و خیانت در زندگی آنها در برنامه « تاریخ روسیه: قرن بیستم» برایتان نگاشته شده است.
شطرنج چیزی بیش از 1500 سال عمر دارد. هند وطن اصلی شطرنج است. اوایل قرن 6 در شمال – غرب هند، بازی – چاتورانگ – که شبیه شطرنج بود ظاهر شد. بتدریج بازی شطرنج در سراسر جهان گسترش یافت و بخش لاینفک فرهنگ بشری شد.
در قرن بیستم، وطن شطرنج به ویشواناتان آناند شطرنج باز معروف هند افتخار کرد که در سال 2007 میلادی پانزدهمین قهرمان جهان شد و تا سال 2013 میلادی این مقام را حفظ کرد.
شطرنج اوایل قرن 8 در روسیه رواج یافت اما فقط اواخر قرن 19 یک بازی محبوب شد. مکتب شطرنج روسی شطرنج بازان بزرگی به جهان هدیه کرده است. الکساندر آلخین یکی از آنهاست که در زیر با او بیشتر آشنا خواهید شد.
شطرنج «هسته زندگی» الکساندر آلِخین را تشکیل می داد که آن را می توان یک بازی بی وقفه نامید. آلخین بدون آنکه مقام قهرمانی خود را از دست بدهد آن را ترک کرد. هر چند باید گفت هرازگاهی در بازی وقفه های رخ می داد که با عدم محاسبه تمام وقایع زندگی توسط استاد بزرگ شطرنج مرتبط بود،به ویژه در رابطه با زنان.
بقیه در ادامه مطلب
این پسربچه اصلا تکلیف خانه انجام نمی داد، اما نمراتش همیشه عالی بود. او نگاه سریعی به کتاب درسی می انداخت و بعد تمام درس ها را کلمه به کلمه بازگویی می کرد و حتی جاهایی که ویرگول نوشته شده بود مکث کوتاهی می کرد. سر کلاس، با هم کلاسی خودش که در نیمکت مجاور نشسته بود شطرنج بازی می کرد و یا چشمهایش را می بست و با رقیب خیالی بازی می کرد. هر از گاهی از جایش می پرید و شادمانه و پیروزمند فریاد می زد:
مهره سیاه حرکت می کند و برنده می شود!
معلمان فقط لبخند می زدند. الکساندر آلِخین در سن 16 سالگی در مسابقات مسکو درخشید و مقام استادی شطرنج به وی اعطا شد. او یکی از دیدنی های ژیمنازیومی بود که به خاطر لیبرالیزم بودن معروف شده بود. او پسری لاغر اندام ونزدیک بین و عصبی بود. به نظر می رسید به غیر از حافظه خوب و اراده قوی هیچ چیز دیگری نمی توان در او پیدا کرد. آلخین به بازی با استادان شطرنج ادامه داد و هر ماه قوی تر می شد. او یک آهنگساز واقعی شطرنج بود و از بازی شطرنج لذت زیادی می برد. حتی پاته سیب دوست داشتنی اش نمی توانست با شطرنج رقابت کند.
زندگی الکساندر مانند فرزند هر خانواده اشرافی و ثروتمند می گذشت. عالی ترین نمرات در ژیمنازیوم و سال اول در دانشکده حقوق دانشگاه مسکو و انتقال به هنرستان حقوق شناسی سنت پطربورگ که معتبرترین مرکز آموزشی امپراطوری روسیه بود. اعضای شورای دولتی، استانداران و سناتورها در آنجا تحصیلات خود را به پایان رساندند. یک رسم قدیمی در بین حقوقدانان معمول بود: آنها از کالسکه شخصی برخوردار بودند و زمستان ها شنلی با یقه خز می پوشیدند. آنها به خانه های اشرافی دعوت می شدند. اما آلکساندر آلِخین وقت خود را صرف مهمانی نمی کرد و شطرنج بازی می کرد. آگاهان پیش بینی می کردند که او تاج قهرمان جهان را بدست خواهد آورد. آلِخین هنرستان را به پایان رساند و در وزارت امور خارجه به انجام وظیفه پرداخت و راهی مسابقه معروف شطرنج در شهر «مانهیم» آلمان شد. او در این مسابقه برنده شد. اما جنگ جهانی آغاز شد و او همراه دیگر شرکت کنندگان مسابقه به اردوگاه منتقل شد. خوشبختانه نه برای مدت طولانی.
بزودی آلخین را به روسیه فرستادند. در روسیه او را مناسب خدمت در ارتش ندانستند اما او داوطلبانه سوار بر قطار بهداری راهی جبهه شد. صفیر گلوله ها، گل چسبناک، سربازان خونین. او چند نفر از سربازان مجروح را از میدان نبرد بیرون برد و به خاطر شجاعتی که در جبهه نشان داد عالی ترین نشان نظامی روسیه - دو صلیب گئورگی و نشان استانیسلاو مقدس به وی اعطا شد. در جنگ دوبار زخمی شد.
پس از حوادث انقلابی سال 1917 میلادی ، آلِخین از پطروگراد به اودسا در ساحل دریای سیاه رفت. در آنجا استاد شطرنج با بازی در کافه امرار معاش می کرد. در ازای هر دست بازی 10 روبل می گرفت. او مهره اسب را جلو می برد و همه چیز نصیب برنده می شد. اما بلشویک ها وارد شهر شدند و چند روز بعد او را در کافه دستگیر کردند. مردی به میز او نزدیک شد ، به شانه اش زد و گفت « شهروند آلخین» باید با ما بروید. او کارمند سرویس ویژه - کمیسیون مبارزه با ضد انقلاب آن زمان - بود. مشتریان کافه نفس در سینه حبس کردند. شریک بازی آلخین از وحشت خشکش زد. اما الکساندر به وی لبخند زد و درخواست کرد بازی را تمام کند. پس از آنکه برنده شد، پولش را گرفت و راهی زندان شد.
در روسیه جنگ داخلی بیداد می کرد مردم را بدون بازرسی تیرباران می کردند. چنین سرنوشتی نیز در انتظار آلخین بود. اما او شانس آورد. چند ساعت قبل از تیربارانش، قطار « تروتسکی» یکی از رهبران انقلاب وارد ایستگاه اودسا شد. یکی به او گفت که امروز قرار است یکی از بهترین شطرنج باران جهان تیرباران شود.
آن بازی برای آلخین عجیب ترین و چندش آورترین بازی بود. نگهبان دستور داد از سلول خارج شود. او را به طبقه دوم برد، در اتاق را باز کرد. پشت میز مردی عینکی و با قامتی متوسط نشسته بود. در مقابل او شطرنج قرار داشت. زندانی سه دست بازی را پی در پی برنده شد. همبازی اش، شطرنج را کنار زد، لبخند ملیحی زد دستورداد برای شهروند آلِخین ورقه عبور تهیه شود و پرسید،آیا می خواهد او را به خانه برسانند. در راهرو یک دسته روزنامه تازه روی زمین قرار داشت. وزیر دفاع تروتسکی از صفحه اول روزنامه دشمنان انقلاب را تهدید می کرد. آلِخین از عکس توی روزنامه همبازی خود را شناخت. ملوانانی که در کنار دروازه در حال نگهبانی بودند، فکر کردند بورژوا قهقهه سر خواهد داد و از خوشحالی دیوانه خواهد شد. اما آلخین با یادآوری آنچه معلم ژیمنازیوم دائم به او یادآوری می کرد خنده اش گرفت:
آلخین، به حرف من گوش کن، شطرنج یک کار بیخود است، به یک کار جدی بپرداز!
آلخین در دل به معلم گفت: نه، نه، آقا معلم شطرنج چیز خیلی مفیدی است. آقا معلم، شطرنج جان شاگرد شما را نجات داد!
انقلاب، آلخین را از یک گوشه کشور به گوشه دیگر پرت کرد. او سعی کرد حرفه ای یاد بگیرد. به این دلیل وارد مدرسه سینماتوگرافی شد. پروفسور های هنرستان می گفتند که او هنرپیشه خوبی خواهد شد. اما تحصیل زیاد طول نکشید. با بورسیه نمی شد زندگی کرد. دانشجویان هر کدام در جایی دست خود را بند کردند. دیرتر یکی از آشنایان قدیمی به الکساندر کمک کرد و او بازرس ارشد اداره پلیس شد. شطرنج دوباره به کمک او آمد که طی هزاران دست بازی تکامل یافته بود. او چیزی مثل ماشین غیر عادی حساب شده بود. او می توانست تعداد زیادی اسامی، چهره ها و القاب و جزئیات لباس و پرونده های جنایی را به خاطر بسپرد.افسانه های زیادی در اداره پلیس در باره او تعریف می شد.
آلخین شطرنج را کنار نگذاشت. او در مسابقات شطرنج شرکت می کرد ، هر چند بازی اغلب در اتاق های سرد انجام می شد. او از خانه شخصی برخوردار شد. در آنجا با همسرش زندگی می کرد – زنی که زندگی آلخین را تغییر داد. نام او آنِلیزه بود. یکی از همبازی های شطرنج او ، آلخین را به عنوان کسی که به چند زبان مسلط بود برای کار ترجمه پیشنهاد کرد. آنِلیزه روگ، سوسیال – دمکرات سوئیس عضو یکی از هیأت های خارجی بود که به اتحاد شوروی آمده بودند. آنِلیزه دختر خیلی فعالی بود و او را شخصیت معروف جنبش زنان می دانستند . او برای کسب تجربه کاری به روسیه آمده بود. رئیس هیأت نمایندگی سوئیس گفت: رفیق روگ، - دختری ایده آل و تندرست روستایی و قوی سوئیسی ، رفیق آلخین مرد جذاب اصیل از خانواده اشرافی. بچه های آنها زیبا خواهند بود!
رفیق روگ فهمید که مرد دلخواهش را پیدا کره است و او در 15 ماه مارس سال 1921 میلادی زن آلخین شد.
همه چیز مثل ماجرای های عاشقانه مد دهه 1920 قرن بیستم بود. زن ایده آلیست و مردی که غرق کار بود. اما برای او وضع سختتر بود. برای اینکه بتواند قهرمان شطرنج شود، باید زندگی خود را وقف شطرنج کرد. استاد شطرنج سراسر سال در مسابقات شرکت می کرد. کمتر در خانه است و بهترین گزینه برای او آن است که همسرش او را همراهی کند. نبرد شطرنجی هفته ها بطول می انجامد که فشار سنگینی بر شطرنج باز است. در زمان مسابقات جهانی شطرنج، شطرنج باز نیاز به محافظت و توجه دارد. فقط شش ماه در خانه زندگی می کرد و در این مدت نیز کارهای خانه از توجه او دور می ماند. بخش اعظم روز را شطرنج باز پشت میز تحریر می گذارند و در پشت میز غذا به بررسی بازی های شطرنج بازان معروف می پرداخت و قبل از خواب بازی خود را طرحریزی می کرد. ساعت 3 بعد از نیمه شب می خوابید و 12 ظهر بلند می شد. برای زندگی با چنین شخصی عشق و صبر زیاد لازم است.
در غیر اینصورت کاری پیش نمی رود: حال شطرنج برای آلخین نه فقط یک سرگرمی هیجان انگیز، بلکه منبع درآمد بود. با دریافت جوایز زندگی می کرد. آنلیزه نگران چیزی نبود. او در بلژیک اعلامیه پخش می کرد، کمون های زنان را در اسپانیا سازماندهی می کرد و به آمریکا سفر می کرد.
پس از 4 سال از هم جدا شدند و آنِلیزه پسرش را با خود برد.
آلخین با خانمی که زن دوم او شد در مهمانی سال نو در پاریس، در خانواده یک روس آشنا شد – درخت کاج، هدایا، چهره های آشنا از مسکو و سنت پطربورگ. سر میز شام از ادبیات و خبرهای دیگر از روسیه صحبت شد. زن زیبایی روبروی آلخین نشسته بود که نامش نادژدا بود. او بیوه ژنرال بود. بدین ترتیب رابطه رمانتیک آنها شروع شد که یادآور تمام روابط عاشقانه پاریسی است. رفتن به سینما و بهترین رستوران های پاریس و بدرقه احساسی و غم انگیز. بزودی نادژدا در خانه او ساکن شد. بدین ترتیب زندگی جدید آغاز گشت – زندگی خوب با غذاهای خانگی و گرمای خانگی که مدتها بود فراموش شده بود.
اما این پیوند هم زیاد طول نکشید. این رابطه زیبای خانوادگی به تقصیر آلخین از هم پاشید. آلخین عاشق زنی با اراده و عاقل شد که 10 سال از او بزرگتر بود.
آخرین زن آلخین، گریس ویسخار، آمریکایی پولدار و بیوه استاندار مارکو بود. گریس زنی جاه طلب بود و آلخین – ستاره بود. او با قهرمان شطرنج جهان ازدواج کرد. او توانسته بود مقام قهرمانی را از کاپابلانکا ، شطرنج باز افسانه ای بگیرد و از این مقام در مسابقه با بوگولوبوف معروف دفاع کند.در دوران کودکی، در شهرک کوچک آمریکایی، گریس داستانهایی در باره دختران میلیونرها خوانده بود که با لردهای انگلیسی ازدواج می کردند.او از آنها جلو زد و سلطان نصیب او شد. هیچ اشکالی نداشت که این سلطان ، سلطان شطرنج باشد.
قهرمان یک ماشین حساب بیجان نبود. او بدیهه سرای نابغه بود و گاهاً دست به خیالپردازی می زد. اما آلخین خوشبخت نبود و اکثر مواقع دلش می خواست در دنیای فراموشی غرق شود.
عنوان قهرمانی پس از پیروزی بر کاپابلانکا در سال 1927 میلادی نصیب او شد. اما او می بایست این عنوان را نگه دارد. در سال 1929 میلادی مسابقه با بوگولوبوف برگزار شد. آلخین 11 دست بازی را برنده شد و به این ترتیب عنوان قهرمانی را حفظ کرد. سال بعد بزرگترین پیروزی در تمام زندگی آلخین نصیب او شد. در مسابقه « سان رمئو» در ایتالیا تمام ستارگان شطرنج جهان شرکت داشتند. در آنجا نیز آلخین جایگاه اول را بخود اختصاص داد. او یکبار هم شکست نخورد، از 15 بازی سیزده برد به دست آورد و اجازه داد دو بازی با حساب مساوی به پایان برسد. دومین نفر جدول 4 امتیاز با او فاصله داشت. حتی کاپابلانکا با چنین فاصله ای در هیچ مسابقه ای اول نشده بود.
اما در سال 1935 میلادی در مسابقه دیگری بر سر تاج شطرنج، ابتدا برنده شد اما بعدا اشتباه کرد. در دست 25 بازی، رقیب از او جلو زد و نهایتا برنده شد.
اما آلخین آلخین نبود اگر دست از بازی می کشید. پس از دو سال، حضار در سالن بازی مشاهده کردند که آلخین چطور ماکس ایوه را شکست می دهد. وقتی آنها دیدند که آلخین چطور مثل یک جانور وحشی روی تخته خم شد و چطور رنگش به سفیدی گرائید و رقیب او چطور با دستمال، پیشانی عرق کرده خود را پاک می کند همه درک کردند که پایان نزدیک است. ایوه پس از شکست خود در مقاله ای که آن را « آگهی درگذشت» نامید نوشت: بازی آلخین فوق العاده بود و از اینکه به چنین استاد بزرگی باختم شرمنده نیستم».
جنگ جهانی دوم شروع شد. آلخین در مسابقات در اروپای اشغال شده توسط آلمان بازی می کرد. روزنامه « پاریزر سایتسونگ» مقاله ای را با امضای او به چاپ رساند که او ننوشته و نخوانده بود. همسر آمریکایی او اسیر شد – نازی ها او را اذیت نکردند که وفاداری شوهرش ضمانت جان او بود. اما پس از فروپاشی رایش سوم، مقاله چاپ شده در نشریه را به یاد آلخین آوردند. او ثابت کرد که آن را ننوشته، اما بسیاری از شطرنج بازها از بازی با او خودداری ورزیدند.
آلخین یک قران هم در جیب نداشت و هتل پرتغالی غذا را به او قرض می داد. دوستان برای گریس نوشتند که وضع شوهرش خیلی بد است، اما گریس حتی یک سنت هم برای او نفرستاد.
از ژانویه سال 1946 میلادی، آلخین در یک شهر کوچک پرتغال زندگی کرد. در ماه مارس، قهرمان جهان از طرف بوتوینیک قهرمان شطرنج اتحاد شوروی به مسابقه فراخوانده شد. زمان بازی معین شد. اما 24 ماه مارس او را در اتاق هتل بیجان یافتند. بعدا گفتند که او را مسموم کردند. جسد او را نه در هتل، بلکه در خیابان پیدا کردند و گارسنی که زهر در غذایش ریخته بود توبه کنان به همه چیز اعتراف کرد. به گفته او، به دستور دو نفر که زبان پرتغالی را با لهجه شدیدی صحبت می کردند انجام داد. آیا واقعا اینطور بود. چه کسی خواهان مرگ آلخین بود. اگر این قضیه درست بود علت آن معلوم نشد.
ده سال بعد جسد الکساندر آلخین را به پاریس منتقل کردند. در قبرستان « مونپارناس» روی سنگ مرمر یادبود او نوشته شده : نابغه شطرنج فرانسه و روسیه».
سرنوشت افراد کبیر شباهت زیادی به یکدیگر دارند. تا آنها زنده هستند، ارزش آنها را نمی دانند ولی مرده آنها مایه افتخار همه است.
منبع : سایت persian